جدول جو
جدول جو

معنی شاه حسین - جستجوی لغت در جدول جو

شاه حسین
(حُ سَ)
دهی از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت. دارای 8 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شاه حسین
(حُ سَ)
شاه حسین اوبهی از فضلا و دانشمندان بود و زیردست مولی محمد بدخشی تربیت یافت و پس از فراغت از محضر استاد به عراق عرب مهاجرت کرد و در محضر دانشمندان بتحصیل پرداخت و گویا در سال 954 هجری قمری درگذشت و دیوان شعر دارد. (از الذریعه ج 9 ص 905)
نام پسر سوم شاه شرف الدین مظفر بن امیرمبارزالدین محمد. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 102 و 187 و 447 شود
لغت نامه دهخدا
شاه حسین
(حُ سَ)
خطابی که شیعیان درمراسم سوگواری امام سوم حضرت حسین بن علی را کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
فرهنگ فارسی عمید
(شَ حُ سَ)
دهی از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
شاه حسین ساقی اصفهانی. سام میرزا گوید: در سال 941 هجری قمری در حوالی دامغان درگذشته و پاره ای از اشعار او را نیز آورده است. و مؤلف الذریعه گوید: در ابتداء کار بنا بود سپس به منصب داروغگی اصفهان رسید و بعداً شاه اسماعیل صفوی او را به وزارت منصوب کرد و بدست مهترشاهقلی بقتل رسید. (از الذریعه ج 9 ص 416 و 497)
(شاه...) ملقب به اعتمادالدوله کمال الدین میرزا وزیر شاه اسماعیل صفوی و در کاخ هشت بهشت در 925 هجری قمری کشته شد. (ذریعه ج 9 ص 497) و در رجال حبیب السیر ص 248 لقب قوام الدین به او داده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ملا شاه حسین. از مردم خراسان و به بزمی تخلص میکرد. طبع خوش داشت. این مطلع از اوست:
خشک سال هجر را باور اگر میداشتم
تخم مهر دلبران در سینه کی میکاشتم ؟
(از مجالس النفائس ص 162)
لغت نامه دهخدا
نام او شاه حسین اصفهانی متخلص به ساقی از شاعران قرن دهم هجری است، سام میرزا در تحفه سامی آرد: پدرش میوه فروش بود و در میدان شطاحی و معرکه گیری علم تفوق می افراشت، اکثر کتب را مطالعه مینمود و در اقسام شعر طبعش به هجو راست تر بود از جمله هجوی که برای میرمهدی گفته معروف است، در سایر اقسام شعر، وی بد نبود و اما در شعر او قافیۀ غلط بسیار است و در سنۀ احدی و اربعین و تسعمائه (941 هجری قمری) در حوالی دامغان بر سرچشمه علی درگذشت، او راست:
چون نیازم در مقام ناز میدارد ترا
با من زار از ترحم بازمیدارد ترا،
شام غم غیر از سگ کویش که با من یار بود
هر که را دیدم ز یاران بر سر آزار بود،
گر آفتاب چو ماه رخت علم نشود
تو آفتاب منی سایۀ تو کم نشود،
(از تحفۀ سامی ص 121)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
لقبی است که شعرای مصیبت سرای، حسین بن علی را دهند، لقبی که پیغامبر را دهند، لقبی که علی علیه السلام را دهند. (یادداشت مؤلف). شاه مردان. شاه نجف. شاه دلدل سوار، شاه زنبوران. امیر نحل. (مجموعۀ مترادفات ص 250)
لغت نامه دهخدا
سیم ممتاز از دیگر سیمها، سیم تناورتر، که سیمهای دیگر از آن منشعب و جداگردد، مادر سیم، ام الاوتار، (از یادداشت مؤلف)، سیم پرقوه تر از الکتریک، (یادداشت مؤلف)، که قابلیت حمل الکتریسته بیشتر داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(طا ها حُسَ)
دساتیری، به معنی کائنات جو است یعنی آنچه در میان زمین و آسمان متکون گردد مثل ابر و باد و باران. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ حُ سَ)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 20هزارگزی جنوب باختری آستانه. دارای 359 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
که شاه چیند، که شاه برگزیند و انتخاب کند، منتخب،
منتخب از ثمار، (یادداشت مؤلف)، چین اول از میوه و جز آن، بار اول که معظم میوه یا نیکوتر از آن چیده شود، چیدن برگزیدۀ میوۀ درختی را
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع در 32000 گزی شمال باختری مانه. دارای 105 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. دارای 389 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. پنبه. انار و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
پیشگاه. صدر. هر قسمت برتر از قسمتهای دیگر تالار یا اطاق که تخصیص به بزرگان داشته باشد و آن جایی است چون محراب که در قسمت صدر اطاق سازند چنانکه در حمام نیز باشد. قسمت پیش تالار که زمین آن بلندتر از زمین قسمتهای دیگر است و صدر همان است. (از فرهنگ نظام) ، رواق و ایوانی برجسته تر از سطح کوشک و قصر که شخص پادشاه در آنجا جلوس میکند. (ناظم الاطباء). محلی از عمارات که شاه در آن نشیند. (انجمن آرا). شاهنیشین معرب کلمه است. (دزی ج 1 ص 717). محل نشستن پادشاهان. (از برهان) (فرهنگ نظام). نشستنگاه پادشاه و کرسی پادشاه. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال تست
جای شه است چشم من بی تو مباد جای تو.
حافظ.
کمر خدمت دل باز نخواهی کردن
گر بدانی که در این شاه نشین میباشد.
صائب (از آنندراج).
، نوعی از عمارت. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نوعی از عمارت باشد که یک طرف او پنج یا هفت در بود و باقی اطراف او هم درها باشد. (آنندراج). چون در قدیم درهای چنین اطاقی را ارسی میگفتند. گاه از باب تسمیۀ کل به جزء اطاقی را که دارای چنین درهایی بود ’ارسی’ میخواندند. (از فرهنگ فارسی معین ذیل ارس) ، هر رواق و ایوان و پیش طاق و بالا خانه عمارت طولانی. (ناظم الاطباء) ، بساط و فرش قیمتی و گرانبها. (فرهنگ نظام) (برهان قاطع). بساط گرانمایه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ حُ سَ)
دهی است از دهستان دره کوه بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 17هزارگزی جنوب راه فرعی خرم آباد به چقلوندی، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرواست. ساکنین از طایفۀ شیان بیرالوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
چاهی نزدیک معدن النقره است که از آن زبیده بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ حُ سَ)
باغی بوده است بخراسان نزدیک طوس. مؤلف تاریخ غازانی آرد: برعقب ارغون برفت و در باغ حسین زیر طوس او را کاسه گرفت وداع کرده باز گردید. (تاریخ مبارک غازانی ص 9 و 10)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
رکن الدین بن شاه محمود معین الدین اشرف یزدی هفتمین وزیر شاه شجاع. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 2 صص 265- 276 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. دارای 740 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان. محصول آن برنج و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
گویندۀ شاه حسین، و ’شاه حسین’ خطابی است که شیعیان امام سوم را کنند در مراسم سوگواری خاصه آنگاه که شاه حسین گویان قمه و شمشیر بفرق خود زنند و این در روز عاشورا است. قمه زن روز عاشورا، و عوام شاخسینی بسکون خاء معجم و فتح سین گویند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ حُ سَ)
دشت همواری است از دهانۀ نهر توسکارود در حدود یک میلی زاغ مرز و 8 میلی پلگان. (سفرنامۀ رابینو ص 60)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
پیشگاه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
((نِ))
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تخت، صدر، کرسی، مقصوره، پایتخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد